خانواده

همیشه وقتی کلی ذهنم مشغوله و دقیقا نمیدونم از کجا و چی شروع کنم میام اینجا...اینجا پر از آرامشه...انگار که رو پای مامانم خوابیدم....یا دارم زل میزنم به چهره بابایی...یا دارم به وحید و کاراش فکر میکنم...یا به حمید و شیطونیاش و بچش که دقیقا کپی خودشه و کلی باهاش شیطونی میکنیم و کلی انرژی میده...به زن داداشا و مهربونیاشون ...به داشتن یه خاله که همیشه پایه مونه و دختر باهوشش که مطمینم میتونه به جاهایی برسه که من همیشه دوس داشتم برسم...چقدر لذت داره از خانوادت بنویسی...از عشقی که هیچ وقت تموم نمیشه  ...و هیچی مث بودن خانوادم کنارم نمیتونه خوشحالم کنه....از حال خوب مامان و بابام و خوشحالی حمیدو خانوادش،از پیشرفت های وحید ...خداکنه همیشه سلامت باشن  تا منم همیشه خوشبخت بمونم...اگه یه دلیل تو دنیا وجود داشته باشه بی شک اینا دلایل منن برا زندگی...حالم خوبه وقتی این همه دارایی دارم ...دوستشون دارم و امیدوارم همه سلامت باشن تا ایناهم سلامت باشن و سایشون همیشه رو سر من...14 روز از سال جدید گذشته و من میخوام امسال یه سال  متفاوت رو بگذرونم و بشم اونی ک میخوام...همونی که باید باشم...سال خوبی رو شروع کردم و به خوبی ادامه میدم...مهراد خان کلی به عمی انرژی میده که بتونه قوی تر باشه...و من چقدر خوشبختم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد