این روزها حس و حال فقط حس مسجده و رفتن به اون.
دیشب هر وبی رو که سر میزدم از مسجد گفته شده بود.
خودکار رو به دست گرفتم و گفتم:فاطمه شروع کن .
هی فاطمه می گفت:بابا این مغز نمیکشه .
هی میگفت:زود باش بنویس.
فاطمه هم خودکار رو محکم گرفت و شروع کرد .
امسال مسجد رفتن ما با هر سال فرق کرده.امسال بخاطر بازسازی مسجد و ساخت سالن سینه آقایون محترم هم کنار ما هستن.(خدا بخیر کنه)
هر شب ما برنامه ای داریم با این آقایون محترم که جای مارو گرفتن اعتراض هم دارن.(پرتوقع تشریف دارن)
امسال هم مانند هر سال تو هر برنامه ای حضور دارم جز ختم قران که اونم فعلا حضور نداشتم.(خوابم می اومده)
دلم برا شیر ساختن مرد ها تنگ شده بود(یه شوخی)
چند سالی میشه که همه کارای زینبیه رو خود خانوم ها انجام میدن.(چون بهتره)
البته خیلی بهترها حداقل هر چیز خوردنی که خانوم ها میارن دیگه به آقایون نمیدن و سهممون رو تقسیم نمی کنیم (بیشتر با تو دارم آقای حمید فدرر)اوهوم
کلا این شبها خیلی بیاد موندنی هس(حقیقت)
این شبها رو دوس دارم چون فک میکنم به خدا نزدیکم(شاید)
دلم برا ساختمون قبلی مسجد تنگ شده(از صمیم قلب)
اونجا هس برام مقدس.(خیلی زیاد)
کلا خواستم فقط بنویسم(یه متن رو)
الان باید خدافظی کنم(وقته رفتنه)
پ.ن
بیدار دل باش و ببین
دیالوگی از قصه تلخ طلا
بیدار باش و ببین که دنیا رو باید تحمل کرد و از اون لذت برد حتی اگه خیلی هم تلخ و تاریک باشه اخه همیشه یه جایی یه نور کوچیک میتابه کافیه دنبالش بری ولی بیخیال دنیا ئ ادمها باشیم بهتره
....کی!!!!مو؟؟؟؟
اره هر چند تلخ باید در کنار ادم ها و دنیایشان زنگی کنیم.
ممنون از حضورت
سلام فاطی خومو
خوبی؟
شرمده دیر به دیر سر میزنم
مطلب جالبی بود
موفق باشی رفیق
فقط و فقط کنجیر
سلام ددا
ممنون تو خوبی؟
ای حرفا چنن
ممنون
همچنین
خوبه فاطمه..
..گرچه با عجله و کم زحمت نوشتی ولی باز هم خوبه مخصوصا اینکه فضای مردمی و مسجدی و یه کم صنفی پیدا کرده.
.
شبتان به خیر و خوابتان شیرین
سلام عمو جان
ممنونم
اره متوجه شدم اما خواستم فرصت نوشتن در مورد این روز ها رو از دست ندم
ممنون همچنین
بازم ممنونم از حضورتون
فکر میکردم خوبم
فکر میکردم حالم خوبه
حواسم به دلتنگیاش بود
اما فکر نمیکردم دلش برام تنگ بشه
اخه سعی میکردم همه جا به یادش باشم
کم و زیاد میشد
اما سعی میکردم باشم
اما الان حس میکنم که چقدر دلم برای دستای گرمش تنگ شده
چقدر دلش برام تنگ شده
تنگ شده و من باز هم مثل همیشه غافل بودم
ای خدا
اخه یه بنده چقدر میتونه بد باشه؟
چقدر میتونه خداشو فراموش کنه؟
حال این بنده خوب نیست
از بی معرفتیاش حالش گرفتست
دلش دوباره تنگ شده
دوباره بهش اجازه بندگی میدی؟
دوباره بهش اجازه میدی دوستت داشته باشه؟
اگه امام رضا بتونه کمکش کنه
ابجی من
خداوند در هر صورت بنده هاش رو دوست داره
اخه ما یه خدا بیشتر نداریم پس به خداوند محتاجیم
مثل همیشه صبور باش و نزدیک شو
میبوسمت
خدایا
دلتنگ که می شوم
شوق دیدارت امانم نمی دهد
عاقبت روزی
از زیر چادر شب
من
نقاب خجالت را کنار خواهم زد.
دلتنگ که می شوم
دستانم قفل می شوند
زبانم مامن ناگفته ها می شود
نه مداد یاریم می کند
و نه هجوم شوق حضورتو
دلتنگ که می شوم
دنیایم خراب می شود!!
خانوم کچولو نوشته هات به دل میشینه
گذران عزیز
میگما خیلی شعرهای قشنگی داریا
با اینکه کوچولو نیستم اما هر جور راحتی
ممنون از حضورت گذران
کوتاه نویسی فاطمه ادم رو به نوشتن و خوندن امیدوار میکنه
خب من نکته مثبت زینبیه رو از نظر فاطمه فهمیدم
تقسیم نشدن سهم کیک ها یا شیرینی ها یا هر چیز دیگری که خواهرا میارند....فاطمه خانوم رحم کنید ی کمی به این اقایون جا بدید....
فضای مسجد در ذهنم طلایی شد...خواندن نماز ظهر با حمید و وحید در مسجد و اون درخت زیبای رو به روی مسجد همه را زنده کردی...و ان عکس معروف من و وحید در مسجد
زیبا بود
همین
خدا کنه اینطوری باشه ککا
دقیقا تنها کسی بودی که فهمیدی کل متنم برا همین بود
اره اما متاسفانه یا خوش بختانه نه ساختمون قبلی مسجد هست نه اون گل ابریشم زیبای کنار مسجد
ایشالاه عکس جدیدتون با تغییرات جدید
ممنون از حضورت
سلام ابجی فاطمه....خوبی عزیزم؟؟؟؟....قشنگ بود فاطی....بعضی از اون تیکه های تو پرانتز ادمو به خنده میندازه.....به نوشتن ادامه بده فاطی....بازم بنویس...هی بنویس..........هرجا هستی خوب وخوشحال وسلامت باشی آبجی دوست داشتنی من
سلام خواهر من...ممنون عزیزم تو خوبی؟...ممنون زهرا....پس خوب خندیدی....چشم....
ممنون عسیس دلم همچنین جونم
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام… به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم…. به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
سلام افسانه جونم
خوندم اما توان جواب دادن رو نداشتم
و تنها کلمه ای که میتونم بیان کنم اینه
واقعا زیبا بود
خوش اومدی ابجی من
سلام خانم
حال و احوالت چطوره؟ نمازو روزه قبول...
لطف داری منم دلم تنگ شده بود شدید اساسی
من هرکی رو فراموش کنم فاطی رو فراموش نمی کنم
خیلی خوشحالم کردی ممنون
راستی در مورد این پرتوقعی آقایون نوشتی کاملا باهات موافقم ما هر روز با این اقایون سر پنکه مکافات داریم آخرشم پنکه رو نسیب خودشون می کنن دیگه کارمون به جایی رسیده که امروز دو شاخه رو از سیمش جدا کردیم حالشون گرفته شد اساسی وقتی بیخیالش شدن چشمشون رو دور دیدیم دم خانم مهندسمون گرم ...داااااااغ سیمو بدون دوشاخه زد به پریز حالشو بردیم(البته بماند که رئیس موسسه بعدش حال ما رو هم گرفت)
به به به ثمین خانوم
ممنون تو خوبی؟همچنین عسیسم
ممنون عزیزم
منم خوشحال شدم از بازگشتت
اه پس جای من اونجا خالیه
ما هم با برادران مسجد برنامه ای داریم
ممنون از حضورت ابجی
سلام فاطمه.
حالا ما مردا جای شما را تنگ کردیم نه.تو داری سر اینکه سهمیه تون کمتر شده دعوا میکنی!!!!!!!تقصیر مونن که هر شو میرسونمت تا مسجد.
خیلی خوب نوشته بودی .موفق باشی ددا.
سلام حمید جونم
اره اقا حمید.ما کم نشده سهمیه شما کم شده.
نه بوا اصلا مو برسمون سهمیه خومم میدم سیت
ممنون ککا
خوش اومدی
لبخندِ تو؛
تمامِ تعادلِ شهر را به هم می زند؛
تو بخند؛
من شهر را دوباره می سازم ... .
به به ابجی سارا
زیبا بود
ممنون از حضورت
سلام عزیزم
دلم واست تنگ شده بود.
التماس دعا داریم
سلام ابجی
منم همین طور
محتاجیم به دعا
ممنون از حضورت
فاطمه خانم عزیز درود.
خب احساست رو به قلم بکشی دست به نوشتنت خیلی خوب میشه.
می بینم که پا نوشت داری اونم از قصه ی تلخ طلا. موفق باشی گلم.
سلام عزیزم
اره گفتم متنم رو با دیالوگی از نمایش نامه تون نورانی کنم
همچنین.
خوشحال شدم از حضورت
به نام خدای رمضان
طاعات قبول،التماس دعا
خدایا به حق این شب قدرت به ما قدر ببخش
در جذب مخاطب موفق هستی پس این مسئو لیتت را برای نوشتن سنگین تر میکند
موفق باشید
به نام خدا
سلام آقا سید
ممنون همچنین،محتاجیم به دعا
آمین
چشم سعی خودم رو میکنم که بهتر باشم
ممنون
ممنون از حضورتون
سلام فاطمه جان
خوبی؟
سلام هستی حون
ممنونم